وهابیت و کشتار مسلمانان






توافق محمد بن عبدالوهاب با محمد بن سعود براى کشتن مسلمانان

سرانجام پسر عبدالوهاب از «عیینه‏» بیرون رانده شد و به سال‏۱۱۶۰ به شهر «درعیه‏» رفت (همان شهرى که مرکز مسیلمه کذاب‏بود) و در خانه مردى به نام «عبدالله بن سویلم‏» فرود آمد ودر آن موقع حکمران این سرزمین «محمد بن سعود» (جد آل سعود) از قبیله «عنیزه‏» بود، محمد بن سعود زنى داشت ‏به نام‏«موصى‏» دختر «ابى وحطان‏» از آل کثیر که زنى با تدبیر و خردمند بود، این زن از وضع شیخ اطلاع یافت و به محمد، شوهر خود اظهار داشت که این مرد غنیمتى است که خدا به تو فرستاده، مقدم‏او را گرامى بدار و در بزرگداشت وى کوشا باش و یارى او را غنیمت‏ شمار.
ابن سعود پیشنهاد زن خود را پذیرفت و در خانه عبدالله بن‏سویلم به دیدن شیخ رفت و به عزت و نیکى به او مژده داد، شیخ‏نیز قدرت و تسلط بر همه بلاد نجد را به وى بشارت داد و درباره‏روش پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اصحاب آن حضرت در امر به معروف و نهى از منکرو جهاد در راه خدا سخن گفت و همچنین به او یادآور شد که هربدعتى گمراهى است و این که مردم نجد بدعتهائى بکار مى‏برند، ومرتکب ظلم مى‏شوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند.
محمد بن سعود، سخنان شیخ محمد را به مصلحت‏ خود تشخیص داد وآنها را پذیرفت و به وى اطمینان داد که به یاریش برخواهد خاست‏و بامخالفان، جهاد خواهد کرد ولى به دو شرط: یکى آن که وقتى‏ کارها رو به راه شد، شیخ از او جدا نشود و با دیگرى رابطه‏برقرار نکند. دوم این که مجاز باشد خراجى را که همه‏ساله ازاهل درعیه، دریافت مى‏دارد، بازهم دریافت کند. شیخ شرط اول راپذیرفت و درباره شرط دوم گفت: امید است‏خداوند فتوحات و غنائم‏بسیارى بیشتر از خراج درعیه نصیب تو گرداند (۱) . بدین ترتیب‏محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود در مورد جنگ با مخالفان وامر به معروف و نهى از منکر و اقامه شعائر دین (طبق عقاید خود) با یکدیگر بیعت کردند.
بعضى از مستشرقین مثل «فیلیپ حتى‏» (۲) و «گلدزیهر» (۳) وبرخى دیگر گفته‏اند: محمد بن سعود پسر خود عبدالعزیز را دامادشیخ ساخت و اگر این امر صحیح باشد، موجب رابطه نزدیکترى میان‏آن دو گردید و این عهد و پیمان میان آل سعود و عائله‏عبدالوهاب تا به امروز همچنان استمرار دارد و روابط فامیلى‏نیز همچنان میان آنها در جریان است (۴) .

عثمان بن معمر نخستین قربانى این توافق

گفتیم که «عثمان بن معمر»، امیر عیینه، شیخ را از آن شهربیرون کرد، اما وقتى «محمد بن سعود»، امیر درعیه به یارى‏شیخ شتافت و با یکدیگر بیعت کردند و کار او بالا گرفت، عثمان‏از کار خود به شدت پشیمان شد و به این فکر افتاد که شیخ محمدرا دوباره به «عیینه‏» برگرداند و بدین منظور با جمعى ازیاران خود، به درعیه رفت و شیخ را به بازگشت‏به عیینه، ترغیب‏کرد، اما شیخ بازگشت‏خود را موکول به اجازه «محمد بن سعود»نمود، محمد هم به هیچ‏وجه به این امر راضى نشد و عثمان به‏عیینه باز گشت درحالى که سخت پشیمان و بیمناک بود (۵) .
طولى نکشید شیخ محمد حکم کفر عثمان بن معمر را صادر کرد وگفت: «ان عثمان بن معمر مشرک کافر» و دو نفر را مامور کشتن‏او نمود، آن دو نفر در نماز جمعه شرکت کردند و پس از پایان‏نماز او را در محراب مسجد در ماه رجب سال ۱۱۶۳ به قتل‏رساندند، روز بعد محمد بن عبدالوهاب به عیینه آمد و «مشارى‏بن معمر» را که از پیروانش بود، به عنوان حاکم عیینه تعیین‏کرد (۶) .
با این که «عثمان بن معمر» همیشه کمک مردم درعیه بود و باتزویج کردن دخترش با «عبدالعزیز بن محمد» با سعودیها روابطنزدیکترى برقرار کرده بود و از این دختر فرزندى به دنیا آمده‏به نام «سعود» که در عصر او و هابیها به اوج قدرت رسیدند،ولى شیخ اولین کارى که کرد، عثمان را به بهانه این که کافرشده، به قتل رساند و شخصا به «عیینه‏» رفت و دستور داد قصرآل معمر را با خاک یکسان کردند (۷) .
حال نمى‏دانیم چگونه «عثمان بن معمر» حاکم عیینه کافر و مشرک‏شده بود که در روز جمعه در محراب نماز به قتل رسید؟! در آن‏وقت که شیخ محمد به درعیه آمد و با محمد بن سعود براى کشتن‏مسلمانان توافق کرد مردم درعیه در نهایت تنگدستى و احتیاج‏بودند و براى قوت روزانه خود کار مى‏کردند و نیز در مجلس شیخ‏حاضر مى‏شدند تا به وعظ او گوش فرا دهند.
«ابن بشر نجدى‏» چنین مى‏گوید: من (ابن بشر) شهر درعیه را بعداز این تاریخ در زمان سعود، مشاهده کردم درحالى که مردم آن ازثروت فراوان برخوردار بودند و سلاحهاى ایشان با زر و سیم تزیین‏شده بود و بر اسبهاى اصیل سوار مى‏شدند و از لباسهاى فاخر به‏تن مى‏کردند و از هر لحاظ در نعمت و رفاه بودند، به حدى که‏زبان از شرح و بیان آن ناتوان است. روزى در یکى از بازارهاى‏درعیه دیدم که مردها در طرفى و زنها در طرف دیگر قرار داشتند،در آنجا، طلا و نقره و اسلحه و شتر و اسب و گوسفند و لباسهاى‏فاخر و مواد غذائى، به قدرى زیاد بود که زبان از وصف آن عاجزاست تا چشم کار مى‏کرد، بازار دیده مى‏شد و من فریاد فروشندگان‏و خریداران را مى‏شنیدم که مانند زنبور عسل همهمه مى‏کردند که‏یکى مى‏گفت فروختم و دیگرى مى‏گفت‏خریدم (۸) .
«ابن بشر» از ثروتهاى انباشته در درعیه، سخن گفته ولى شرح‏نداده است که این ثروتهاى هنگفت از کجا پیدا شده بود ولى ازتاریخ پیداست که آن از حمله به قبائل و شهرهاى دیگر نجد وغارت کردن اموال دیگر مسلمانان به دست آمده بود. خود ابن بشردر ضمن بیان سیره سعود بن عبدالعزید(درگذشته ۱۲۲۹) گفته است‏که وى در حملات خود جز کودکان نابالغ و زنان و سالخوردگان، همه‏را از دم شمشیر مى‏گذرانید و تمام اموال را تصاحب مى‏کرد (۹) .
پس از آن که محمد بن عبدالوهاب براى کشتار مسلمانان با حکمران‏درعیه محمد بن سعود پیمان بست، آنگاه به روساى قبائل و تمام‏مردم نجد و قاضیان نامه نوشته و آنها را به قبول مذهب تازه‏ فرا خواند، برخى پیروى کردند و برخى نیز بى‏اعتنائى نمودند. او مردم درعیه را به جنگ و پیکار فرا خواند، آنان به نداى وى‏ پاسخ گفتند. و اعلان نمود تمام اهل نجد بدون استثناء «کفره‏تباح دماوهم و نساوهم و متملکاتهم و المسلم هو من آمن بالسنه‏التى یسیر علیها محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود» (۱۰)
«کافر هستند و خونها و زنها و اموالشان مباح است، مسلمان کسى ‏است ‏به سنتى که محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود سیر مى‏کنند، ایمان بیاورد».
بعد از پنج‏سال از پیمان «محمد بن عبدالوهاب و محمد بن‏سعود»، هنوز سلطه امیر درعیه در منطقه حتى در نزدیکترین ‏آبادیها پذیرفته نشده بود. در «حریملا»; «سلمان‏» برادر«محمد بن عبدالوهاب‏» مردم را بر ضد وهابیها تحریک مى‏کرد و به تمام شهرهاى نجد نامه‏هائى فرستاد و در آنها تعالیم برادرش ‏را مصیبت‏بار خواند، نامه‏هاى او در مردم اثر مى‏گذاشت، الا این‏که «عبدالعزیز» با ۸۰۰ نفر پیاده و ۲۰ سواره بر «حریملا»استیلا یافت و «سلمان‏» به طرف «سدیر» فرار کرد (۱۱) .
«ملطبرون‏» مى‏گوید: او در سرزمین نجد مذهبش را آشکار ساخت وسعود از وى تبعیت نمود، او مردى بود زیرک و محکم‏ کار بود. هریک خود را با دیگرى تقویت کرد، سعود با پیروى از آئین تازه ‏«محمد بن عبدالوهاب‏» پایه‏هاى کومت‏ خویش را محکم مى‏کرد و پسر عبدالوهاب هم در اثر کمک‏هاى نظامى سعود و به زور شمشیر او داعیه خویش را بگسترد و تقویت نمود و در نتیجه، سعود حکمران ‏منطقه، و محمد بن عبدالوهاب رهبر مذهبى مردم شد.
فرزندان هر یک پست پدر خود را اشغال مى‏کردند و بعد از آن که‏سعود بر قبیله خود پیروز گشت و بر دو قبیله دیگر از یمن نیزغلبه یافت و قبائل بسیارى از عرب و نیز همه اعراب نجد به‏ وهابیت گرویدند. شهر درعیه را که در جنوب شرقى بصره واقع است، پایتخت ‏خویش قرار داد و پس از پانزده سال، حکومت ‏سعود توسعه‏ پیدا کرد و باز به توسعه بیشترى حرص مى‏ورزید.
او از پیروان خود یک دهم چهار پایان، نقدینه و اجناس، بلکه ‏انسانها را مى‏گرفت. او با قرعه‏کشى، یک‏دهم(۱۱۰) نیروى انسانی ‏پیروان خود را به خدمت ‏خویش مى‏گماشت، در نتیجه ثروتى کلان بهم ‏رساند و سپاهى انبوه تدارک دید که بر یکصد و بیست هزار رزمنده ‏بالغ مى‏شد (۱۲) .
«زینى دحلان‏» در کتاب «خلاصه الکلام فى امراء البلد الحرام‏» مى‏نویسد: «ابتداى ظهور محمد بن عبدالوهاب به سال ۱۱۴۲ه بودو پس از پنج ‏سال آئین او شهرت پیدا کرد و عقاید واهى او درنجد ظاهر شد و علنا تعالیم خود را بر مردم بخواند.
حکمران درعیه محمد بن سعود به یارى او شتافت و اهالى این شهررا به متابعت وى فراخواند آنها نیز جملگى تبعیت کردند و به‏ تدریج طوائف بسیارى از عربها از او پیروى نمودند تا نیروى اوعظیم شد به حدى که عربهاى بدوى از او بیمناک شدند.
برنامه دعوتش این بود که مى‏گفت: «انما ادعوکم الى التوحید وترک الشرک بالله‏» (۱۳) .«من شما را به توحید و یگانه‏پرستى وترک شرک به خدا فرا مى‏خوانم‏».
در دائره‏المعارف اسلامى مى‏نویسد: «محمد بن سعود» پس از توافق‏با «محمد بن عبدالوهاب‏» در سال ۱۱۵۹، از هر طرف به بلادمجاور و مناطق بدویانى که به او نزدیک بودند، حمله مى‏برد واموالشان را غارت مى‏کرد، این امر باعث‏شد که امراى نیرومندنجد که با او همسایه بودند، مانند بنى‏خالد از «لحایا»(احسا) و «آل مکرمى‏» از نجران، در کار او مداخله نمایند، اما آنها نتوانستند جلو پیشرفت وهابیت را بگیرند (۱۴) .
نخستین کسى که با «محمد بن سعود» به دشمنى برخاست، «دهام‏بن دواس‏» بود که به درعیه حمله برد و دو پسر محمد ، فیصل و سعود را به قتل رساند (۱۵) .
در سال ۱۱۶۲ اشراف مکه، جریان کار وهابیان را به باب عالى ‏عثمانى اطلاع دادند و این نخستین بار بود که حکومت عثمانى از فتنه وهابى اطلاع یافت.
ابن بشر مى‏نویسد: «سال ۱۱۷۸ براى محمد بن سعود سخت‏ترین سالها بود، زیرا «عرعربن خالدى‏» حاکم احسا و «حسن بن هبه‏الله‏» حاکم نجران با یکدیگر هم‏قسم شده بودند که به «درعیه‏» حمله‏کنند و دعوت جدید دینى را از میان ببرند و شوکت مروجان آن رادرهم شکنند. از طرفى محمد بن سعود مى‏دید که هنوز سپاه عرعر و دیگر مخالفان او نرسیده، فرزندش در ناحیه حائر، ما بین خرج و ریاض شکست‏خورده و حدود ۵۰۰ کشته و ۲۰۰ اسیر داده است. این ‏پیشامدها او را بسیار نگران ساخته بود، اما شیخ محمد او را باسخنان خود، دلگرم مى‏ساخت. در اینجا شیخ محمد بن عبدالوهاب یک ‏زیرکى بزرگ دیبلوماسى نشان داد و حاکم احساء نرسیده با حاکم ‏نجران صلح برقرار نمود و لذا نجرانیها بدون این که منتظر آمدن ‏سپاه عرعر بشوند، منطقه را ترک گفته به سوى احساء حرکت‏کردند (۱۶) . و بدین ترتیب خطرى که در این ناحیه، محمد بن سعودرا تهدید مى‏کرد، از میان رفت و پس از رفتن آنها، سپاه عرعرفرا رسید و در پشت‏حصار درعیه ماندند و کارى نتوانستند انجام‏بدهند (۱۷) .

وهابیان و شرفاء مکه

«زینى دحلان‏» مى‏نویسد: «وهابیها در زمان حکومت‏ شریف مسعود متوفى به سال ۱۱۶۵ سى تن از علماى خود را براى بحث و گفتگو به‏ مکه و مدینه فرستادند. شریف مسعود از علماى حرمین خواست که با آنان به بحث و گفتگو بپردازند و علماى مکه با آنها بحث کردند و سرانجام عقائد آنها را فاسد و بى‏اساس یافتند و قاضى شرع حکم‏کفر آنان را صادر کرد و به حبسشان فرمان داد، برخى از آنان ‏زندانى و برخى دیگر فرار را بر قرار ترجیح دادند» (۱۸) .
«زینى دحلان‏» در کتاب دیگر مى‏گوید: «وهابیان نزد شریف مسعودعده‏اى را فرستادند تا از او اجازه حج دریافت دارند، مقصود نهائى آنها این بود که معتقدات خود را به مردم حرمین شریفین‏عرضه کنند، آنان قبل از این، سى تن از علماى خود را فرستاده ‏بودند تا به اثبات تباهى عقاید اهل مکه و مدینه بپردازند.
وهابیان تا آنجا حاضر بودند که در مقابل دریافت اجازه حج مال‏ مقررى به‏طور سالیانه به عهده بگیرند. مردم مکه و مدینه پیدایش‏ مسلک و هابى را شنیده بودند ولى از حقیقت آن آگاه نبودند. چون‏علماى نجد به مکه رسیدند، شریف مسعود، دستور داد علماى حرمین ‏با آنان به مناظره بپردازند، سرانجام شریف به قاضى شریح دستورداد سند به کفر آنها بنویسد و آنها را زندانى کرد و دست وپایشان را در غل و زنجیر نهاد» (۱۹) .
در سال ۱۱۷۹ه محمد بن سعود پس از سى سال فرمانروائى به هلاکت‏رسید (۲۰) .
و «عبدالعزیز» بزرگترین پسر «محمد بن سعود» به جاى پدرنشست و زمام امور را در دست گرفت. «ابن غنام‏» و «ابن بشر» نوشته‏اند که «عبدالعزیز» تنها حاکم و صاحب تخت نبود، بلکه‏ امام و پیشواى وهابیها به حساب مى‏آمد (۲۱) .
او در راه پیشرفت مسلک وهابى و توسعه حکومت‏ خود ، بسیار کوشش ‏کرد. وى در سى سال اول فرمانروائى خود، مدام با قبائل مجاوردر حال جنگ بود و اغلب آنها را شکست داده و رام کرده بود و درسال ۱۲۰۸ منطقه احسا را فتح کرد و با فتح احسا و قطیف، وهابیان به کرانه‏هاى خلیج فارس راه یافتند.
البته سلطه سعودیها تنها قائم به سلاح نبود، بلکه به مجرد فتح‏ یک منطقه، عده‏اى از علماى وهابى از درعیه مى‏رسیدند و مردم را به قول خودشان به توحید حقیقى دعوت مى‏کردند. بنابراین قسمتى ‏از ساکنان درعیه را علماء و مبلغین وهابى تشکیل مى‏دادند که ‏براى تبلیغ مسلک وهابیت ‏به سراسر منطقه اعزام مى‏گردیدند (۲۲) .
جلوتر گفتیم: محمد بن عبدالوهاب عده‏اى از علماى وهابى را براى ‏اظهار دعوت و گرفتن اجازه حج نزد شریف مسعود فرستاد ولى شریف‏ مسعود دستور دستگیرى آنان را صادر کرد و حکم به کفرشان داد واجازه حج هم به آنان نداد.
وهابیها تا فوت «شریف مسعود»(۱۱۶۵) از شرکت در مراسم حج ‏محروم بودند، بعد از شریف مسعود، برادرش «شریف مساعد بن‏سعید» به امارت مکه رسید. وهابیها براى دریافت اجازه حج‏عده‏اى را نزد او فرستادند، او نیز مانند برادرش از دادن ‏اجازه، خوددارى کرد.
«مساعد» در سال ۱۱۸۴ درگذشت و برادرش «شریف احمد» به جاى ‏او نشست. امیر درعیه عده‏اى از علماى وهابى را نزد او فرستاد.
شریف به علماى مکه دستور داد آنها را بیازمایند علماى مکه ‏آنها را آزمایش کردند و آنها را بى‏دین و زندیق تشخیص دادند وشریف اجازه حج ‏به آنها نداد. و در سال ۱۱۸۶ «شریف سرور بن‏مساعد» امارت مکه را از عمویش گرفت. وى اجازه زیارت خانه خدارا به وهابیان داد به شرط این که مانند رافضه و عجم‏ها صد راس‏اسب بپردازند ولى آنان از این که مثل رافضى‏ها باشند، از پرداخت آن امتناع کردند (۲۳) .
و چون در سال ۱۲۰۲ شریف سرور درگذشت، «شریف غالب‏» جانشین اوگردید باز وهابیها عده‏اى را براى گرفتن اجازه ج‏به مکه‏فرستادند، شریف غالب نیز از دادن اجازه به آنها امتناع ورزیدو آماده جنگ با «عبدالعزیز» امیر وهابى‏گردید و در سال ۱۲۰۵لشگرى جهت جنگ با وهابیها آماده ساخت (۲۴) .
«عبدالعزیز» که همواره در فکر تصرف مکه بود و بهانه‏اى براى‏این کار مى‏جست، بلافاصله به سوى مکه لشگر کشید و میان او وشریف غالب جنگ آغاز گشت. این جنگ از سال ۱۲۰۵ تا سال ۱۲۲۰ادامه داشت و در این مدت پانزده واقعه مهم میان طرفین رخ دادولى کار یک طرفه نشد.
«صلاح‏الدین مختار» مولف کتاب «تاریخ‏المملکه‏العربیه‏السعودیه‏» درباره این جنگ مى‏نویسد:
«در سال ۱۲۰۵ شریف غالب، سپاه گرانى که تعداد آن به ده هزارتن بالغ مى‏شد، و بیش از ۲۰ عدد توپ همراه ایشان بود، به‏فرماندهى برادرش «عبدالعزیز» براى جنگ با مردم نجد، تجهیزکرد ولى سپاه مزبور کارى از پیش نبرد».
نویسنده مزبور، دفاع وهابیان را به طرز مبالغه‏آمیزى وصف کرده‏و از جمله نوشته است که سپاه عظیم شریف غالب که در بین راه،جمعى از عشایر حجاز و شمر و مطیر و افراد دیگر نیز به آنهاملحق شده بودند، نتوانستند قصر بسام را که فقط سى تن از آن‏دفاع مى‏کردند، به تصرف خود درآورند و همچنین نتوانستند قریه‏شعرا را بعد از یک محاصره طولانى فتح کنند درحالى که بیش ازچهل تن از آن دفاع نمى‏کردند (۲۵) . این جنگها همچنان ادامه داشت‏و محمد بن عبدالوهاب آخرین سالهاى عمر خود را مى‏گذراند،عبدالعزیز براى تحکیم موفقیت‏خود و خاندانش با صلاحدید شیخ،سلطنت را در خانواده خود ارثى ساخت و پسرش سعود را در حال‏حیات خود به ولایت عهدى انتخاب کرد و شیخ نیز آن را تاییدنمود (۲۶) . و سرانجام شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال ۱۲۰۶ به‏هلاکت رسید و حکومت پادشاهى وهابى براساس مسلک محمد بن‏عبدالوهاب در نجد برقرار کرد.

پی نوشت‌ها:

۱- ابوعلیه، عبدالفتاح، محاضرات فى تاریخ الدوله‏السعودیه‏الاولى،ص ۱۴ - ۱۳ - تاریخ الجزیره‏العربیه فى عصر شیخ محمد بن‏عبدالوهاب، تالیف حسین خلف شیخ خزعلى، ص ۱۶۱.
۲- فیلیب حتى، تاریخ عرب، ج‏۲، ص ۹۲۶، ترجمه فارسى.
۳- العقیده و الشریعه، ص ۲۶۷.
۴- جبران شامیه، آل سعود ماضیهم و مستقبلهم ، ص ۲۳، طبع ریاض.
۵- حسین خلف، الشیخ خزعل، تاریخ الجزیره‏العربیه فى عصر شیخ‏محمد بن عبدالوهاب، ص ۲ - ۱۶۱.
۶- ابن بشر، عنوان المجد، ج‏۱، ص ۲۳ - ۲۴ - ابن غنام، تاریخ‏نجد، ج‏۲، ص ۱۳ ، ۱۴.
۷- ابن غنام، تاریخ نجد، ج‏۲، ص ۵۷ - ابن بشر، عنوان المجد، ج‏۱،ص ۴۳.
۸- عنوان المجد، ج‏۱، ص ۱۳.
۹- عنوان المجد، ج‏۱، ص ۱۷۰.
۱۰- تاریخ نجد، و... ص ۹۸، ۹۹.
۱۱- ابن غنام، تاریخ نجد، ج‏۲، ص ۴۵ - ابن بشر، عنوان المجد،ج‏۱، ص ۲۹ ، ۳۰.
۱۲- جغرافیاى ملطبرون، بنا به نقل کشف الارتیاب، ص ۱۳.
۱۳- به نقل کشف الارتیاب، ص ۱۳.
۱۴- دائره‏المعارف اسلامى، ج‏۱، ص ۱۹۱، ترجمه عربى.
۱۵- رساله شیخ عبدالرحمن آل شیخ، ج‏۲، ص ۲۴، ابن بشر.
۱۶- ابن غنام، تاریخ نجد، ج‏۲، ص ۶۶ - ۶۵ - ابن بشر، عنوان‏المجد، ج‏۱، ص ۴۸ - ۴۷ - حافظ وهبه، جزیره‏العرب فى القرن‏العشرین، ص ۲۴۴.
۱۷- تاریخ نجد، ج‏۲، ص ۶۶ - ابن بشر، ج‏۱، ص ۸ - ۴۹.
۱۸- خلاصه‏الکلام، به نقل کشف الارتیاب، ص ۱۳.
۱۹- الدرر السنیه، ص ۴۴ - ۴۳.
۲۰- دائره‏المعارف اسلامى، ج‏۱، ص ۱۹۱.
۲۱- تاریخ العربیه‏السعودیه، ص ۳۰.
۲۲- تاریخ العربیه‏السعودیه، ص ۳۱.
۲۳- الدرر السنیه، ص ۴۳.
۲۴- همان مدرک.
۲۵- صلاح الدین مختار، تاریخ المملکه‏العربیه‏السعودیه، ج‏۱، ص ۵۲.
۲۶- تاریخ العربیه‏السعودیه، ص ۳۴.

منبع:مکتب اسلام- سال ۱۳۷۷- ش12